به نام خالق عشق

بیـــــــــــــا تو تا ببینــــــــــــی....!!!!!

یه لحظه هایی تو زندگیه آدم هست که آدم دعا میکنه بمیره ....

یه لظه هایی که حاصله اعماله خوده آدمه ولی الان ازشون پشیمونه ....

یه لحظه هایی که توشون پر از حسرته ....

یه لحظه هایی که از فرته ناراحتی اشکت نمیاد ....

یه لحظه هایی که حق با تو نیست ولی غرورت اجازه نمیده اینو قبول کنی ....

اونوقته که فقط

و

فقط

و

فقط

میتونی بگی ای کاش ....

ولی بی فایدس ....

و

باید آرام کنار بکشی .... 

 


برچسب‌ها: عاشقانه, داستان, داستان عاشقانه, شعر عاشقانه, جالب, رمانتیک, گریه دار, باحال, گریه, غمگین, اس ام اس,
نوشته شده در پنج شنبه 31 مرداد 1392ساعت 22:11توسط~زینب درفشان

 

آی سـهراب
کجـایی که ببینی
عشق، دیگـر صدای فاصـله ها نیستــــ
صدایِ فنــرِ تخت است


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر, رمانتیک, اس, اس ام اس عاشقنه, اسکوتاه, اس عاشقونه,
نوشته شده در پنج شنبه 31 مرداد 1392ساعت 22:5توسط~زینب درفشان

تو به افتادنه من در خیابان میخندی .... !!!

و من ...

تمام حواسم به مردم شهر بود ...

که مبادا عاشق خنده ات شوند ....!!!

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 31 مرداد 1392ساعت 21:45توسط~زینب درفشان

آهای جوونــــــــــا.....فریاد

نگاه کنید...خجالتی

نگـــــاه کنیــــــــــد...آرام

نگـــــــــــــــاه کنیــــــــــــــــــــد...زبان درازی

نگـــــــــــــــــــــــــــــاه کنیـــــــــــــــــــــــــــد...مهر شده

نـــــــــــه آخه وجدانن نگــــــــــــــــــــاه کنیــــــــــــــد...آرام

خجـــــــــــــــالت نمیکشید؟!!!!!! هان؟؟؟؟!!!! خیلی رو دارین والا...!!!!!!مهر شده

این دوتا رو نگــــــــــــاه کنیـــــــــــد....چجوری با عشق نشستن....!!!! خجالتی

بعد اونوقت شماها هر روز عاشقه یکی میشید....!!!!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 30 مرداد 1392ساعت 12:45توسط~زینب درفشان

گفتم: دیگه خسته‌ شدم و بریدم . . .

گفت: "لاتقنطوا من رحمة الله"

از رحمت خدا ناامید نشوید.

نوشته شده در چهار شنبه 30 مرداد 1392ساعت 12:6توسط~زینب درفشان

 

بوي تو مي ايد

از پرنده اي كه در سياهي شب گم مي شود
 
و عابري
در جاده تنها مي ماند

 

هي... مسافر

تو كه رفتي

چرا جاي پاهايت را نبردي....؟!!!!!!

نوشته شده در چهار شنبه 30 مرداد 1392ساعت 11:47توسط~زینب درفشان

گفتم خدایا

از همه دلگیرم

گفت حتی از من؟

گفتم نگران روزیم

گفت آن با من

گفتم خیلی تنهایم

گفت تنهاتر از من

گفتم درون قلبم خالیست

گفت پرش کن از عشق من

گفتم دست نیاز دارم

گفت بگیر دست من

گفتم از تو خیلی دورم

گفت من از تو نه

گفتم آخر چگونه آرام گیرم

گفت با یاد من

گفتم با این همه مشکل چه کنم

گفت توکل به من

گفتم هیچکسی کنارم نمانده

گفت به جز من

گفتم خدایا چرا اینقدر میگویی من

گفت چون من از تو هستم و تو از من

 

نوشته شده در چهار شنبه 30 مرداد 1392ساعت 4:29توسط~زینب درفشان

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه…!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد.
« نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را…..!!!»


برچسب‌ها: خدا, داستان مذهبی, آموزش, ,
نوشته شده در چهار شنبه 30 مرداد 1392ساعت 4:1توسط~زینب درفشان

کد حرکت متن دنبال موس